آخه مردم چی می گن؟/دیگران را به قیمت فراموشی خود راضی نکنید(1)
حرف مردم چه جایگاهی در زندگی شما دارد؟ آیا شما هم از آن دسته افرادی هستید که دائما به فکر راضی نگه داشتن اطرافیان خود هستند یا کلا نسبت به نظر دیگران بی تفاوتید؟
كدام یك از این راه ها واقعا درست است؛ زندگی به خاطر حرف مردم یا كلا بی خیال حرف مردم شدن؟ حد مجاز اهمیت دادن به حرف و نظر مردم چه اندازه است؟ در زندگی خیلی از افراد یك جمله كلیدی دائما در حال تكرار شدن است: «آخه مردم چی می گن؟» چه این جمله را عینا به زبان بیاوریم و چه در سر دوراهی هر تصمیمی در ذهنمان، جای یك سؤال باقی است: راستی چرا اینقدر حرف مردم برای ما مهم است؟
آیا شما هم یکی از آن افراد هستید که دائم به دیگران کمک می کند و از این که آنها را شاد کند، لذت می برد؟ یا همیشه اولویت های دیگران را به خودتان ترجیح می دهید و بیشتر از این که به خود توجه کنید برای دیگران ارزش قائل می شوید؟ اگر چنین است شما شخصیت «خشنود کننده دیگران» را دارید و اگرچه با این شخصیت مردم شما را دوست خواهند داشت، اما روی زندگی تان اثرات منفی و بدی می گذارد.
حقیقت درون یک خشنود کننده
حقیقت و واقعیت وجود یک فرد با شخصیت خشنود کننده را می توان چنین برشمرد:
ترس از نداشتن تائید اطرافیان و پذیرفته نشدن، وحشت از نابودی هویت و ارزش های فردی ، انکار کننده مشکلات و حتی نپذیرفتن نیازها و حقوق خود، احساس تنهایی کردن، خود را نالایق و زیردست دیدن، تردید نسبت به توانایی ها، مهارت ها یا دانش فردی شان، بیش از حد نگران راضی کردن دیگران بودن، ترس از خوب به نظر نرسیدن، مضطرب از اجبار به خوب بودن، خسته از تلاش برای فردی کامل بودن و ناامید از ناتوانی در راضی نگهداشتن همه اطرافیان خود از ویژگی های این افراد است.
او همیشه از خود و کارهایش انتقاد می کند، بیشتر مواقع احساس می کند که کسی قدر او را نمی داند یا این که اطرافیانش از او سوء استفاده می کنند. همیشه حس می کند قربانی است و وقتی تحت فشار قرار می گیرد بسرعت درهم می شکند. ذهن او بشدت به هم ریخته است.
علت وجود چنین شخصیتی؟
معمولا کودکانی که والدین مستبد دارند، در بزرگسالی بیشتر گرفتار چنین شخصیتی می شوند. هرگاه این کودکان در برابر والدین شان اعتراض و از خواست های خود دفاع می کنند، خشم والدین را برانگیخته و حمایت و توجه شان را از دست می دهند. در حقیقت این کودکان نه تنها دیگر تائید والدین شان را ندارند، بلکه احساس تنهایی و طردشدگی وجودشان را می گیرد و به دلیل ترس از دوام این وضعیت دست از خواسته های خود برداشته و رفتارشان را منطبق با خواست والدین شان می کنند. انتخاب آنها (اگر بتوان واقعا نامش را انتخاب گذاشت) مشخص است. آنها یا باید تسلیم قوانین والدین شوند و توجه و محبت آنها را داشته باشند یا به دنبال آرزوهای خود رفته و حمایت والدین شان را از دست بدهند.
از آنجایی که طردشدن حتی کوتاه مدت برای یک کودک بسیار وحشت آور است، بنابراین تنها یک انتخاب و آن هم راضی نگهداشتن والدین باقی می ماند. آنها به مرور می پذیرند که دست کشیدن از وجود و خواست های خود بسیار بهتر از آن است که توجه والدین شان را از دست بدهند. کودکان والدین مستبد گاهی اوقات هم به دلیل این که مجبورند احساس خشم و افسردگی شان را پنهان کنند به افراد سرکشی تبدیل می شوند.
ویژگی های ظاهری یک خشنود کننده
مرتب، دوست داشتنی، اجتماعی، حامی، مودب و با ملاحظه، علاقه مند به رفاه دیگران، همیار، داوطلب در کمک کردن، بخشنده در وقت و انرژی خود، وفادار، سختکوش در راضی نگهداشتن دیگران، گرم و خواهان دوستی با دیگران و محبوب همه است. او همیشه لبخند برلب دارد و بسرعت درخواست دیگران را عملی می کند. در حقیقت افراد خشنود کننده مردم، ظاهر خود را چنین نشان می دهند و با ماسکی که روی چهره واقعی خود می گذارند نمای خود را چنین نشان می دهند.
چرا پیروی از مردم؟
آیا پیروی از جمع همه جا به معنای سالم ماندن، بهتر بودن یا بهتر شدن است؟
وقتی می خواهیم مردم را همیشه خشنود نگه داریم و ملاك آبرومندی خود كنیم باید اول از خودمان چند سؤال مهم بپرسیم:این مردم كه در مورد نظرشان صحبت می كنیم، دقیقا چه كسانی هستند؟ آیا جمعیتی واقعی هستند یا فقط ذهنیتی كه ما برای خودمان ساخته ایم؟ به فرض واقعی بودنشان آیا نظرشان، نظر درستی است یا غلط؟ چه كسی این اعتبار و ارزش را به حرف آنها داده؟ آیا خود ما و زندگی و سرنوشت ما هم برای این جمعیت فرضی همین قدر اهمیت دارد؟
اولا:كدام مردم؟
امام علی(علیه السلام) می فرمایند: مردم بر 3دسته اند: اول عالم ربانی. دوم طالب دانشی كه در راه نجات قرار گرفته و سوم مردمان «همج الرعاع»؛ یعنی پشه های سرگردان در باد؛ كسانی كه با مختصر وزش بادی تكان می خورند و از جا به در می روند. نه از نورعلم پرتوی گرفته اند و نه به ستون استواری تكیه داده اند (1) و این یعنی این دسته، انسان هایی سرگردان، بی ارزش، بی وزن و بی هویت هستند. به نظر می رسد اكثر اوقات وقتی ما صحبت از حرف مردم می كنیم نظر به همین دسته سوم داریم كه اتفاقا دخالت آنها در زندگی ما و دیگران، یكی از علل تلاش ما برای راضی كردنشان است.
اما نكته جالبی كه باید بدانیم این است كه اتفاقا خیلی وقت ها ما اصلا برای این مردم وجود خارجی نداریم؛ یعنی دقیقا همان هایی كه اینقدر به نظرشان اهمیت می دهیم كه گاه ما را تا سر حد ورشكستگی مالی و اخلاقی می كشانند. در بیشتر اوقات تصور ما از «حرف مردم» توهمی است كه ما داریم. ما می آییم و می رویم و هیچ كس از این جماعت حتی نمی فهمد كه ما كه بودیم. حكایت این توهم خودساخته، رفتن به دنبال كسی است كه خود گمشده است.
دوما: كدام رضایت؟
چطور می شود شما زندگی خود را بر پایه نظر جمعیتی بگذارید كه امروز نظری دارند و فردا نظر دیگری. واقعیت این است كه نظر این مردم مثل مد و مدل لباسشان هیچ مبنایی ندارد. به نظر شما این شیوه دنباله رو بودن تا كجا و تا چه اندازه می تواند پاسخگوی نیازهای شما باشد؟ این مردم را كه خودشان و نظرشان هر روز مطابق جهت باد عوض می شود راضی نگه داشت. واقعیت این است كه شما وقتی دنبال آنها می دوید، به آنها نمی رسید. وقتی هم زمین می خورید، همین افراد از روی شما رد می شوند. حالا از خود بپرسید این مردم و نظرشان چه جایگاهی برای شما دارند؟ دوست دارید آبرویتان وابسته به نظر چنین افرادی باشد؟ آبروداری خوب است اما نه با ملاك های مردم.
اما با یك تأمل خیلی مهم در می یابیم، حرف مردم به هیچ وجه ملاك نیست اما این به این معنا هم نیست كه مخالف حرف مردم عمل كردن و ساز مخالف زدن همیشه كار درست و صحیحی است اما باید چه کنیم تا نه سیخ بسوزد نه کباب.
در مقاله بعد راهکارهایی را برای کسانی که گرفتار خشنود کردن دیگران هستید، ارائه می دهیم تا شاید یادبگیرند خودشان را دوست داشته باشند و نگران اینکه «مردم چه می گویند» نباشند.
پی نوشت:1) نهج البلاغه، حكمت۱۴۷
منابع: همشهری، جام جم
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.