خودفریبی فصل اول
باد پیترسون
در یک روز زیبای تابستانی در پیاده رو قدم می زدم در راه رسیدن به اولین جلسه ی کاریم مربوط به شغل تازه ام در شرکت زاگروم بودم که در مسیر بخاطر اوردم که با چه مشقتی توانستم به عنوان یک مدیر ارشد استخدام بشوم.درچهارمین هفته حضورم در زاگروم قرار بود در یک جلسه خاص مدیران ارشد که در زاگروم مرسوم بود شرکت کنم.
این جلسه عبارت بود از یک ملاقات یک روزه با معاون اجرایی شرکت آقای باد جفرسون او درواقع دست راست مدیرعامل شرکت، خانم کیت استنارود، به حساب میامد طبق تغییر و تحولاتی که در تیم مدیریتی ایجاد شده بود قرار شده بود که باد جفرسون مدیر جدید من باشد.
طبیعتا از روی کنجکاوی سعی کرده بودم که درباره ی این جلسه از همکاران اطلاعاتی به دست بیاورم.اما هرچه بیشتر میشنیدم گیج تر میشدم.
باد جفرسون مردی بود پنجاه ساله که جوانتر به نظر می رسید ثروتمند بود اما با وسیله ی نقلیه ی ارزان تردد میکرد او بار ها در چند قدمی رها کردن دبیرستان قرار گرفت اما نهایتا توانست در رشته ی حقوق و تجارت دانشگاه هاروارد با معدل عالی فارغ التحصیل شود. ادم خاصی بود ودر مجموع همه او را ستایش می کردند.
به هر حال زمان ملاقات با باد رسید به دفتر کار او رسیدم ماریا منشی باد به استقبالم امد و مرا به اتاق کنفرانس راهنمایی کرد و گفت باد تا پنج دقیقه ی دیگر خواهد امد.یکی دو دقیقه ی بعد ضربه ای به در خورد و باد جفرسون وارد شد.
“سلام تام خیلی ممنون که اومدی”در حین گفتن این کلمات لبخند گرمی روی چهره ی باد نقش بسته بود.
باد ابتداء به ساکن گفت: تام من امروز فقط به یک دلیل ولی یک دلیل بسیای مهم خواستم که بیای اینجا.
در حالی که سعی داشتم اضطرابم را مخفی کنم گفتم: باشه البته.
باد گفت: تو یک مشکل داری و اگر می خواهی در زاگرم موفق باشی باید این مشکل رو حل کنی.
بسیار پریشان شدم یکی از نقاط ضعف من برای رسیدن به موفقیت در کارم این بودکه همیشه دیگران به راحتی میتوانستند تعادل من را بهم بریزند برای حل این مشکل قبلا تلاش هایی کرده بودم اما این بار نمیتوانستم به خودم مصلت باشم و همه چیز در چهره ام نمایان بود.
پایان فصل اول
منبع:کتاب خودفریبی-ترجمه: زاهد شیخ الاسلامی-پیاده سازی و ویرایش: رامبد لطفی-خلاصه توسط فرزین عیوضی-تیم ترجمه مدرسه موفقیت
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.