هيچچيز ارزش شكستن دلى را ندارد
زن پايش را محكمتر روى پدال گاز فشار داد، بايد خودش را سريعتر مىرساند…
… نههه!! (صداى برخورد با ماشين جلويى…)
ماشين كاملا نو بود؛ چند روز بيشتر نبود كه آن را از نمايندگى تحويل گرفته بودند. چطور و چگونه بايد جريان تصادف را به شوهرش توضيح مىداد… خدايا!
بايد مداركش را براى ارائه به پليس حاضر مىكرد. در حالى كه از يك پاكت قهوهاى رنگ بزرگ، مداركش را بيرون مىكشيد، كاغذى از داخل آن روى زمين افتاد. روى آن كاغذ نوشته شده بود:
«عزيزم، در صورت تصادف يادت باشه كه من تورو دوست دارم، نه ماشينرو!»
زن، نفس راحتى كشيد و آرام گرفت و با لبخند از ماشين پياده شد…
نكته:
يادمان باشد كه وقتى پيراهنمان با اُتو مىسوزد، قشنگترين ظرف كريستالمان مىشكند، ديوارهاى خانه خطخطى مىشود و… هيچكدام ارزش شكستن دلى را ندارد! هيچكدام!
برگرفته از جلد سوم کتاب «زنــدگی کن!»
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.