وقتی 30 روز متوالی از اخبار مختلف دوری کردم، چه اتفاقی افتاد؟
اگر درختی در جنگل سقوط کند و کسی در اطراف آن نباشد که صدای آن را بشنود، آیا بازتابی پیدا میکند؟
بحثهای فلسفی قرن 18 میلادی دیدگاههای جالبی را در رابطه با واقعیت و مشارکت در شکل گیری آن رقم زده است. اما یک موضوع در این بین هست که هیچ کس شکی نسبت به آن ندارد: به هر حال درخت سقوط کرده است. در دنیا اتفاقات مختلفی رخ میدهد که برخی از آنها به خودی خود استرسزا و متضاد و دو قطبی است؛ حتی اگر نهایت تلاش خودمان را در نادیده گرفتن آنها هم بکنیم، اما به هر حال وجود دارند.
حالا فرض کنید که درختی میافتد و همه مردم غیر از شما در آن اطراف حضور دارند و اخبار آن را میبینند و میشنوند. شما در دوردستها هستید و با دست روی گوشهای خود را پوشاندهاید. وقتی که برمیگردید، ممکن است ببینید که همه در حال سرزنش کردن و انداختن گناه بر گردن دیگری هستند و در این باره صحبت میکنند که اصلا چرا درخت سقوط کرد؟ ممکن است در این باره صحبت کنند که بیشترین ضرر از این افتادن درخت متوجه چه کسی بوده است و یا اینکه حالا در این دنیای پس از افتادن درخت باید چه کارهایی بکنیم؟ به عبارتی آن درخت به موضوع اصلی هر صحبت و دورهمی تبدیل میشود. پس تصور کنید که اگر در واقعیت چنین درختی وجود داشت و اینگونه سقوط کرده بود، پرداختن به امور شخصی خودتان و نادیده گرفتن آن چقدر سخت و دشوار میشود و اینکه شما واقعاً چه چیزی را از دست میدادید؟
خواه حادثه رخ داده شده، حادثه ای خوب یا بد باشد، اخبار بطور کلی تعطیلی ناپذیر هستند. شاید پیش از این به شکلی این را تجربه کرده باشید که اگر بخواهید ارتباط خود را با اخبار قطع کنید، حتی به منظور آزمایش نتایج حاصل از دوری از اخبار، چارهای جز تحمیل برخی تحریمها بر خود ندارید. این روش اجتناب و دوری از رسانهها تقریباً روشی شناخته شده برای دستیابی به خوشبینی است. اگر شما ذهن خود را مملوء از آلایندهها – سیاست، جنجال و مشاجره و یا حوادث طبیعی – نکنید، چشمانداز بسیار روشنتری نسبت به آینده خواهید داشت. بنابراین با قدری بیم و هراس در نهایت پیشنهاد یکی از دوستان خودم را مبنی بر اجتناب از شنیدن اخبار پذیرفتم تا ببینم پس از مدتی تاثیر آن بر روی من چه میشود. یعنی به عبارتی سر خودم را در زیر ماسهها پنهان کردم و به مدت یک ماه به درختهایی که در اطراف من در حال سقوط کردن بودند، توجهی نداشتم.
پیش از این، اینکه از هر موضوعی اطلاعاتی هر چند اندک داشته باشم، به نوعی به یک مسئولیت برای من بدل شده بود. مطمئناً ما ممکن است چیزهایی را ببینیم که موجب سطحی از استرس در درون ما شوند، اما این فکر و احساس که در عمل کاری از دست ما برنمیآید، رفته رفته ما را به سمت بیتفاوتی سوق میدهد و طبیعی است که من هم از دیگر افراد جامعه استثناء نبودهام و نیستم.
گفته شده که مثلا وارن بافت، هر روز پیش از آغاز کارهای اصلی و روزانه خودش، 6 روزنامه مختلف را میخواند. من شخصا تا زمانی که صبحانه خودم را مصرف میکنم، معمولاً چند عنوان و تیتر خبری روز را در ذهنم سبک و سنگین میکنم که ممکن است حتی تا زمان مسواک زدن و غذا دادن به حیوان خانگی هم ادامه داشته باشد. بدون حضور این داستانهای پیچیده که لازم است بصورت نیمبند با آنها گلاویز شوم و عملاً از دیگر کارهای مهم خودم جا بمانم، حداقل میتوانم بگویم که میتوانستم تمرکز خودم را با دقت بیشتر بر روی موضوعاتی متمرکز کنم که از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار بودند، مثلا:
– برگهای درختان در حاشیه شهر شروع به رشد کرده اند.
– آخرین باری که ناخنهای دستم را کوتاه کردم، کی بود؟
-گربه خونگیمون قدری چاق شده هااااا!!!!
وقتی که نتوانیم در مورد موضوعاتی که در حال اتفاق افتادن هستند، صحبت کنیم، در مورد چه چیزهای دیگری میتوانیم صحبت کنیم؟
اخبار در حالت واقعی رویکردی بیطرفانه دارند، اما اگر با دقت این موضوع را بررسی کنیم متوجه میشویم که اخبار منتشر شده از رسانههای مختلف در اطراف ما، هر رویکردی را اتخاذ میکنند، غیر از رویکرد بیطرفی. به عبارتی دو نفری که کاملاً اتفاقی از یک جمع انتخاب شده باشند، میتوانند دو جنبه کاملاً متفاوت نسبت به یک رویداد خبری خاص و ثابت اتخاذ کنند. پردازش احساسات در رابطه با اخبار نیازمند سطح بالایی از تفکر و تعمق صبورانه است، اینکه آنها چگونه بر ما تاثیر میگذارند، چگونه بر دیگران تاثیر میگذارند و البته تعدادی فاکتورهای شخصی دیگر. ترکیبی سالم از بدبینی و روشن فکری در واقع میتواند ما را در فاصلهای بیخطر از بیفکری و تئوریپردازی صرف قرار دهد. ما ممکن است بطور آگاهانه اخبار را وارد ذهن خود نکنیم، اما آن دسته از افرادی که اصولاً با هر چیزی بصورت منطقی برخورد میکنند، اخبار را هم بصورت کاملاً آگاهانه وارد ذهن و مغز خود میکنند.
خلاصه مطلب اینکه وقتی شما ذهن خود را از اخبار دور میکنید، برای مدتی ذهن همچنان بر حسب عادت باز هم همان رویه قبلی خودش را طی میکند و خودش دست به کنجکاویهای خاصی میزند، گویی که همچنان در حال دنبال کردن اخبار است. یادم هست روزی داشتم در سایت توئیتر پستها را نگاه میکردم که یکباره یک ویدئو کوتاه که توسط یکی از همین هواپیماهای بدون سرنشین هم گرفته شده بود، توجه من را جلب کرد. ویدئو چند توله پلنگ را در چین نشان میداد که این هواپیما کوچک و بدون سرنشین را دنبال میکردند. بدیهی است که ویدئو مربوطه یک ویدئو خبری نبود و من هم مثلاً 10 دقیقه از وقت خودم را به بررسی و مطالعه حواشی آن صرف نکردم، اما سوالهایی در پی آن در ذهنم ایجاد شد که مثلاً پدر یا مادر این توله ها کجا هستند؟ چرا اجازه میدهند که این تولهها به یک وسیله ناشناخته نزدیک شوند؟ مقصود دولت چین از نگهداری این تولهها و تهیه و انتشار این ویدئو چه بود؟
در واقع ذهنم از اخبار دور شده بود، اما این ویدئو حکم یک بازگشت به عقب را داشت!
یادم میآید در ابتدای ماهی که بازه 30 روزه من برای دوری از اخبار شروع شده بود، یک قرار غیر کاری با یکی از دوستان خبرنگار خودم داشتم و دقیقاً در ابتدای جلسه این موضوع را مطرح کردم که اصلاً نباید در رابطه با سیاست یا رویدادهای اخیر جامعه صحبت کنیم. سکوتی غیر منتظره حاکم شد و خودم از شرایط ایجاد شده خجالت زده شده بود. اگر نتوانیم در مورد رویدادهای اخیر پیرامون خودمان صحبت کنیم، پس باید در آن جلسه درباره چه چیزی صحبت میکردیم؟
پس از گذشته یک هفته، قدری احساس دیوانگی و از دست دادن مشاعر داشتم. احساس میکردم از جامعه دور شدهام. پس تصمیم گرفتم کتاب “والدن” اثر “هنری دیوید ثورو” را تهیه کنم و بخوانم که در آن نویسنده به مدت دو سال متوالی از هرگونه تمدن شهرنشینی دوری کرده و به درون کلبهای در دل طبیعت پناه برده بود. این اثر را انتخاب کردم تا تائیدی باشد بر خوب و مثبت بودن وضعیت انتخاب کرده خودم. حتی ترجیح میدادم آن را در دل طبیعت و به دور از هرگونه هیاهو بخوانم.
در این کتاب ثورو عنوان میکند که “من مطمئنم که هرگز هیچ خبر جالب و بیاد ماندنی در هیچ روزنامه ای نخواندهام.” به نظر او اخبار تنها نمایش مجدد و مستمری از همه آن چیزی است که بارها و بارها به ما گفته شده است. او ادامه میدهد که “اگر ما با اصل اساسی و تشکیل دهنده یک پدیده آشنا هستیم، چه فایده و کاربردی در تکرار آن موارد بیشمار وجود دارد؟”
رویدادهای مطرح شده در این اثر توسط ثورو بین سال های 1845 تا 1874 میلادی اتفاق افتاده است، یعنی زمانی بسیار طولانی پیش از آغاز چرخه اخبار 24 ساعته در دنیا. اما امروز در قرن 21 وقتی کسی از رویدادهای جاری و روزمره فاصله بگیرد، چگونه میتواند به هر سطحی از تحریک فکری دست پیدا کند؟ در ابتدای ماه، تصور میکردم که این رفتار و تصمیم در عمل ممکن نباشد. یک عنصر کلیدی برای شکلگیری و ادامه داشتن هر اعتیادی توانایی ما در اقناع خودمان مبنی عدم توانایی وجود داشتن خودمان بدون هر آنچیزی است که به آن معتاد شده ایم و طبیعی است که من هم در ابتدا دوست داشتم هر چه زودتر دسترسی من به اخبار برقرار شود.
نمیتوانم به دقت به لحظهای اشاره کنم که چالش زندگی کردن بدون دسترسی به اخبار برایم قدری آسانتر شد. فقط میدانم که برای رسیدن به این لحظه و پذیرش آن حداقل یک هفته یا حتی بیشتر صبر و تحمل کردم.
در واقع این لحظه برای من نرسید تا تقریباً در پایان دوره یک ماهه دوری خودم از اخبار و آن هم در طی صحبت کردن با یکی از دوستان خودم بود، دوستی قدیمی که در واقع یک رمان نویس، نویسنده در حوزه فن آوری و البته مربی تنیس بود. او در واقع به تمام زحمات من در شرح مشقات و احساسات ناشی از دوری یک ماهه من از اخبار با گفتن یک موضوع پایان داد و آن اینکه خودش تقریباً برای دو سال متوالی بود که اخبار را چک نمیکرد و فقط و فقط در دو سال گذشته یکبار در شب انتخابات ریاست جمهوری اخبار را چک کرده بود که ببیند بالاخره چه کسی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده است. حتی گزارشهای هواشناسی را هم نمیدید و میگفت که مردم عموماً زمان زیادی را برای برنامهریزی فردا بر اساس پیش بینی هواشناسی صرف میکنند و این در حالی است که اغلب احتمال ایجاد اختلال در برنامههای روزانه به دلیل وضعیت هوا ناچیز است و اگر هم باشد برای همه است، نه فقط من و شما.
همین جا و در طی همین صحبت بود که با خودم گفتم که چرا اصلاً باید در صحبتها و دیدارهای روزمره خود با دیگران در مورد اخبار صحبت کنیم. مگر در طی دو سال گذشته پیش آمده که من با این دوستم در مورد اخبار روزمره صحبتی کرده باشم؟ این همه موضوع جالبتر از اخبار روزمره در اطراف ما هست که میتوانیم در مورد آنها با یکدیگر صحبت کنیم!
از این به بعد بود که سعی میکردم حتی در زمانهای پیادهروی به کافیشاپ نزدیک خانه هم بیشتر به امور گذشته یا اتفاقاتی که در نزدیکی خودم در حال اتفاق افتادن است و من میتوانم در آنها به نوعی موثر باشم، توجه کنم. سه هفته که از آغاز این عادت جدید میگذشت، تازه فهمیده بودم که چقدر به آشپزی علاقه دارم. فرصت پیدا کردم و یک پروژه فیلمنامه نویسی کوچک برای یکی از شرکتهای سینمایی قبول کرده و به اتمام رساندم. سعی کردم نواختن گیتار را با کمک همسایه خودم شروع کنم.
واقعیت این بود که من وقت آزاد بیشتری نسبت به قبل بدست نیاورده بودم که به من اجازه دهد که این کارهای جدید را انجام دهم، بلکه فقط و فقط قدری ذهنم نسبت به قبل آزاد شده بود و فضای فکری بهتری نسبت به قبل داشتم.
تیم ترجمه مدرسه موفقیت
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.